دلنوشته ای جدید و زیبا

.

.

.

باران ...

فصلهای خیالت را میشوید

با تصویری برهنه تر از آبی

که هنوز بوی خاک و لاجورد می دهد

کافی است ...

از نگاه های دور و نزدیک

تو با سکوت انار

آمده باشی ...

یادمان باشد

نردبان این آسمان

کمی به روز های خاکستری

پرتاب میشود ...

و نام های کوچک

هنوز فاصله  های نگاهت را می آشوبند

راستی

کجا مانده ای ؟

که تدیس های پاییزی 

در قابی خاکی  تر از کویر

اینک سفر به خوابی دور  را

بیادت می آورد ؟ ...

گویی

اینجا همه چیز

از صدای تو

شروع میشود

از انار تا آیینه

از کتیبه های گمشده

تا پنجره های مشبک

از کاشی های معلق

تا ماهی های بی قرار

تا اسلیمی های هفت  رنگ

تا صدا ، تا عشق !

باران

فصلهای خیالت را

   میشوید ...

.

.

.

 

.

.

.

های که سرریز شکوفه های گونه ات

بهار میشود

و دستانت آغاز جهان است

با تو ام ...

بی تاب تو ...

بی تابانه بخند ...

که خورشید از طلوع لبخند توآغاز میشود

نگاه کن

" خدا " همین جاست

حتی از دست های تو به من نزدیک تر ...

شب از چشمان تو شروع میشود

های ...

لختی نگاه کن

با تو ام ... که سکوت کرده ای

تماشا کن ...

تماشا کن ...

ببین ...

  که چه بی رحمانه زیبایی ...

.

.

.

 به قلم :... aramesh ...

 

 

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه